9
مهر

خصوصیات منحصر به فرد پیامبر (4)

1- تنها پیامبری که نفرین عمومی به قوم و امت خود نکرد:

برخی از پیامبران پس از تبلیغ دین خود و سرکشی قوم خود آنان را نفرین کردند و قوم خود را با نفرین معذب به عذاب الهی نمودند مانند حضرت نوح ، حضرت لوط ، حضرت هود ، حضرت صالح ، و … علیهم السلام

بعنوان نمونه:

حضرت نوح، پیامبر مرسل
در بین انبیاء  اوّلین پیامبری که مرسل است و شریعت آورده، حضرت نوح ، از پیامبران اولوالعزم است که بعد از  او حضرت‎ابراهیم و بعد حضرت‎موسی و عیسی و پیغمبراسلام هستند. در قرآن، اوّلین کسی که می‎بینیم قومش را نفرین کرده، راجع به حضرت نوح است. در آیات متعدّد در مورد حضرت نوح ، بیش از دیگران داریم حضرت نوح قوم خودش را نفرین کرد و  در آن نکته ای است  غیر از نکته ای که در نفرین انبیا است، ذکر شده است،

تفاوت نفرین حضرت نوح با دیگر پیامبران

تفاوت حضرت نوح با انبیا دیگر چه بوده است؟ انبیای دیگر قوم خودشان را نفرین می‎کردند امّا حضرت نوح ، مَن فِی الأرض را لعن کردند.  دیگران یا شخص را نفرین می‎کردند یا گروه را، امّا راجع به حضرت نوح این‎طور نیست، مَن فِی الأرض را نفرین فرمود و  خدا هم از او قبول کرد و هرچه بود الّا خودش و چند نوع دیگر را از بین برد.

«وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً» (نوح، آیه 26)

امام رسول اکرم از ابتدا تا انتهاء عمر مبارکش نفرین بر قوم و امت خود نکرد و پس از دیدن تمام اذیتها و آزارها میفرمود:

«اللَّهُمَ‏ اهْدِ قَوْمِی‏ فَإِنَّهُمْ‏ لَا یَعْلَمُونَ» خدایا قوم مرا هدایت کن (بحار الأنوار 20 : 117) 

 

 


 2- موفق ترین پیامبر در میان پیامبران الهی رسول اکرم است:

شیخ الانبیاء حضرت نوح علیه السلام است که قرآن مدت پیامبری آنحضرت را 950 سال عنوان میفرماید :

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ  فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ  الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ

العنکبوت (14)
نهصد و پنجاه سال پیامبر بوده حاصل تلاش او در این مدت کمتر از هشتاد نفر مؤمن بودند که با او سوار کشتی شدند و بقیه که حدود چهل هزار نفر بودند حتی همسر و فرزند او کافر بودند و عذاب شدند این در حالی است که رسول اکرم در مدت 23 سال پیامبری خود تمام حجاز را در زیر بیرق اسلام درآورد صدها هزار نفر مسلمان را درپی داشت.(قصص قرآن)


3-تنها پیامبری که ولادت او همراه با تحولات و حوادث در عالم امکان بود:

در تولد حضرت ختمی مرتبت خداوند متعال حوادث و معجزاتی را ایجاد فرمود که این حوادث برای ولادت هیچ پیامبر و رسولی ایجاد نفرموده است.

قبل از تولد و همچنین هنگام تولد پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) حوادثی اتفاق افتاد - مطابق چند روایت  نقل شده از حضرت امیر المومنین علی (ع) و امام صادق (ع)  چنین است:

1. واقعه اصحاب فیل و دفاع پرندگان از کعبه
اصل داستان در ردیف اخبار متواتر قرار گرفته و ما از  «بحار الانوار» و «مجمع البیان» مى ‏آوریم:

داستان :«ابرهه» تصمیم گرفت خانه «کعبه» را به کلى ویران سازد، لذا با لشگر عظیمى که بعضى از سوارانش از «فیل» استفاده مى‏کردند عازم «مکّه» شد. هنگامى که نزدیک «مکّه» رسید کسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل «مکّه» را به غارت آورند، و در این میان، دویست شتر از «عبدالمطلب»  غارت شد.
«ابرهه» کسى را به «مکّه» فرستاد و به او گفت: بزرگ «مکّه» را پیدا کند، و به او بگوید: «ابرهه» پادشاه «یمن» مى‏گوید: من براى جنگ نیامده‏ام، تنها براى این آمده‏ام که این خانه کعبه را ویران کنم، اگر شما دست به جنگ  نبرید، نیازى به ریختن خونتان ندارم!
فرستاده «ابرهه» وارد «مکّه» شد و از رئیس و شریف «مکّه» جستجو کرد، همه، «عبدالمطلب» را به او نشان دادند، ماجرا را نزد «عبدالمطلب» بازگو کرد، «عبدالمطلب» نیز گفت: ما توانائى جنگ با شما را نداریم، و اما خانه کعبه را، خداوند خودش حفظ مى‏کند.فرستاده «ابرهه» به «عبدالمطلب» گفت: باید با من نزد او بیائى، هنگامى که «عبدالمطلب» نزد «ابرهه» رسید، او سخت تحت تأثیر قامت بلند و قیافه جذاب و  ابهت فوق العاده «عبدالمطلب» قرار گرفت، تا آنجا که «ابرهه» براى احترام او از جا برخاست، روى زمین نشست، و «عبدالمطلب» را در کنار دست خود جاى داد؛
زیرا نمى ‏خواست او را روى تخت در کنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت: از  او بپرس حاجت تو چیست؟!
به مترجم گفت: حاجتم این است که دویست شتر را از من به غارت برده‏اند،  دستور دهید اموالم را بازگردانند. «ابرهه» سخت از این تقاضا تعجب کرد و به مترجمش گفت: به او بگو: هنگامى که تو را دیدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما این سخن را که گفتى در نظرم کوچک شدى، تو درباره دویست شترت سخن مى‏گوئى، اما درباره «کعبه» که دین تو واجداد تو است و من براى ویرانیش آمده‏ام، مطلقاً سخنى نمى‏ گوئى؟!«عبدالمطلب» گفت: «من صاحب شترانم، و این خانه صاحبى دارد که از آن دفاع مى‏کند» (این سخن، «ابرهه» را تکان داد و در فکر فرو رفت). «عبدالمطلب» به «مکّه» آمد، و به مردم اطلاع داد: به کوه‏هاى اطراف پناهنده شوند، و خودش با جمعى کنار خانه کعبه آمد تا دعا کند و یارى طلبد.
سپس «عبدالمطلب» به یکى از دره‏هاى اطراف «مکّه» آمد و در آنجا با جمعى از «قریش» پناه گرفت، و به یکى از فرزندانش دستور داد: بالاى کوه «ابو قبیس» برود، ببیند چه خبر مى‏شود.
فرزندش به سرعت نزد پدر آمده، گفت: پدر! ابرى سیاه از ناحیه دریا (دریاى احمر) به چشم مى‏خورد که به سوى سرزمین ما مى‏آید، «عبدالمطلب» خرسند شد، صدا زد: «اى جمعیت قریش! به منزل‏هاى خود بازگردید که نصرت الهى به‏ سراغ شما آمد»از سوى دیگر، «ابرهه» سوار بر «فیل» با لشگر انبوهش براى درهم کوبیدن کعبه از کوه‏هاى اطراف سرازیر «مکّه» شد، ولى هر چه بر «فیل» خود فشار مى‏آورد پیش نمى‏رفت، اما هنگامى که سر او را به سوى «یمن» باز مى‏ گرداند، به سرعت حرکت مى ‏کرد، «ابرهه» از این ماجرا سخت متعجب شد و در حیرت فرو رفت.
در این هنگام، پرندگانى از سوى دریا فرا رسیدند، همانند پرستوها و هر یک ازآنها سه عدد سنگریزه با خود همراه داشت، یکى به منقار و دو تا در پنجه‏ها،تقریباً به اندازه نخود، این سنگریزه‏ها را بر سر لشگریان «ابرهه» فرو ریختند، به هر کدام از آنها اصابت مى‏کرد هلاک مى‏شد، سنگریزه‏ها به هر جاىبدن آنها مى‏خورد، سوراخ مى‏کرد و از طرف مقابل خارج مى‏شد.
وحشت عجیبى بر تمام لشگر «ابرهه» سایه افکند، آنها که زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند، و راه «یمن» را سؤال مى‏ کردند که بازگردند، ولى پیوسته دروسط جاده مانند برگ خزان به زمین مى‏ ریختند.
خود «ابرهه» نیز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت، و او را به «صنعاء» (پایتخت یمن) بازگرداندند و در آنجا از دنیا رفت.
در همین سال بود که پیغمبر اکرم (ص) تولد یافت، و جهان به نور وجودش روشن شد.
لازم به ذکر است که اهمیت این حادثه بزرگ به قدرى بود که آن سال را «عام الفیل» (سال فیل) نامیدند و مبدأ تاریخ عرب شناخته شد.

2. از امام صادق (ع) روایت شده است که ابلیس تا هفت آسمان بالا مى‌رفت و (مسائل غیبی را) گوش مى‌داد و اخبار آسمان‌ها را مى‌شنید، وقتی حضرت عیسى (ع) متولد شد او را از سه آسمان منع کردند و (بعد از آن) تا چهار آسمان بالا مى‌رفت و چون حضرت رسول اکرم (ص) متولد شد او را از همه آسمان‌ها منع کردند و شیاطین را با تیرهاى شهاب از درهای آسمان‌ها راندند.(این جریان برای شیاطین و جنیان عجیب بود و دنبال علت آن می‌‌گشتند تا اینکه فهمیدند پیامبر اعظم (ص) متولد شده است.)

3. صبح روزی که حضرت محمد مصطفی (ص) متولّد شد، همه بتهای عالم به رو بر زمین افتادند.

4. در آن روز ایوان کسرى یعنى پادشاه عجم لرزید و چهارده کنگره آن افتاد.
5. در آن روز دریاچه ساوه ـ که سالها آن را مى پرستیدند ـ فرو رفت و خشک شد.

6. وادى سماوه ـ که سال‌ها کسى آب در آن ندیده بود ـ آب در آن جارى شد.

7. آتشکده فارس ـ که هزار سال خاموش نشده بود ـ در آن شب خاموش ‍ شد.

8. طاق کسرى از میانش شکست و دو قطعه شد.

9. نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید تا اینکه به مشرق رسید.

10. در آن صبح، تخت همه پادشاهان وقت، سرنگون شده بود.

11. در آن روز، همه پـادشاهان وقت، لال شده بودند و نمى توانستند سخن بگویند.

12. در آن روز، علم کاهنان از بین رفت و سِحر ساحران باطل شد.

13. حضرت آمنه (ع) مادر گرامی حضرت رسول (ص) گفت: والله که چـون پسرم متولد شد، دستهایش را بر زمین گذاشت و سر به سوى آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد پس از او نورى ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و به سبب آن نور، قصرهاى شام را دیدم و در میان آن روشنى، صدائى شنیدم که مى گفت: بهترین مردم را به دنیا آوردی، پس او را «محمّد» نام کن.

14. در روایت وارد شده که شیطان در میان فرزندان خود فریاد زد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چیز ترا اینچنین پریشان کرده است؟ گفت: واى بر شما! از اوّل شب تا به حال احوال آسمان و زمین را متغیّر مى‌یابم، حادثه عظیمى در زمین واقع شده است که از وقتی که عیسى (ع) به آسمان رفته، مثل آن واقع نشده است، بروید و بگردید و تفحّص کنید که چه امر غریب حادث شده است؛
پـس متفرّق شدند و گردیدند و برگشتند و گفتند: چیزى نیافتیم. شیطان گفت که تحقیق این امر، کار من است. پس  در دنیا جولان کرد تا به حرم (محدوده حرم در سرزمین وحی که بدون احرام نمی شود وارد آنجا شد) رسید، دید که ملائکه اطراف حرم را گرفته‌اند، چـون خواست که داخل شود ملائکه بانگ بر او زدند پس برگشت و مانند گنجشکى کوچک شده و از جانب کوه حِرى داخل شد، جبرئیل گفت:
برگرد اى ملعون! گـفت: اى جبرئیل، سؤالی دارم، بگو امشب چـه اتفاقی افتاده؟
جبرئیل گفت: محمّد (ص)، بهترین پیغمبران، امشب، متولّد شده است. پـرسید که آیا مرا در او بهره اى هست؟ گفت: نه، پرسید که آیا در امّت او بهره دارم؟گفت: بلى، ابلیس گفت: راضى شدم.

15. از حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) روایت شده است که همه دنیا در آن شب روشن شد و هر سنگ و کلوخ و درختى خندید و هر آنچه در آسمان‌ها و زمین بود خدا را تسبیح گفت.

منبع: پایگاه درسهایی ار قرآن (qaraati.ir)


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

9
مهر

«تحلیل جامع زندگانی 65 ساله امام صادق علیه السلام»| قسمت دوم

«خصائص اسوه ای امام صادق علیه السلام»

امام صادق علیه السلام به عنوان امام و پیشوا دارای خصائص اسوه ای اند، که هریک ازاین خصیصه می تواند الگوی برای دلدادگان آن حضرت باشد ازهمین روبرخی از این خصیصه آورده می شود تاشاید به برکت وجود آن حضرت توفیق الگو گیری را پیداکنیم ودر رفتار عملی خود نهادینه و مهندسی نماییم:

 

 

 

یکم؛«عبادت عارفانه و بندگى‌‏ خالصانه» 
امام صادق علیه السلام همانند پدران بزرگوارش از جهت عبودیت و خشوع و ذکر و دعا و نماز، سرآمد همه عارفان وسالکان، ودر مرتبه اعلاى‌ انسانیت و برترین مردم عصر خویش بود.از باب نمونه به برخى‌ از آنها اشاره مى‌‏شود.

1-روایت شده که امام صادق علیه السلام در حال نماز، به تلاوت قرآن مشغول بود که از حال عادى‌ خارج شد، هنگامى‌ که به هوش آمد علت این حال را از او پرسیدند، فرمود: «آیاتى‌ از قرآن را آن قدر تکرار کردم که گویا آن‏ها را به طور شفاهى‌ از خداى‌ متعال یا جبرئیل مى‌‏شنیدم.»( بحارالأنوار، ج 47، ص 58.) 

2-ابان بن تغلب گفته است: «بر حضرت صادق علیه السلام وارد شدم در حالى‌ که مشغول نماز بود، اذکار رکوع و سجده آن جناب را شمارش کردم، شصت مرتبه تسبیح گفت.»(همان، ج 47، ص 50.)

3-حمزة بن حمران و حسن بن زیاد گفتند: بر حضرت صادق علیه السلام وارد شدیم در حالى‌ که با جمعیتى‌ مشغول نماز عصر بود. ذکر«سبحان ربّى‌ العظیم و بحمده»را 33 یا 34 مرتبه در رکوع و سجده تکرار کرد.(همان)

4- یحیى‌ بن علاء گفته است: «امام صادق علیه السلام شب بیست و سوم ماه رمضان، سخت بیمار و بسترى‌ بود. دستور داد بستر او را به مسجد رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله بردند و تا صبح مشغول عبادت بود.»(همان، ص53) 

5-ابن تغلب گفته است: «در سفر، بین مدینه و مکه، در خدمت امام صادق علیه السلام بودم. هنگامى‌ که به حرم رسید پیاده شد، غسل کرد، کفش‏هاى‌ خود را به دست گرفت و با پاى‌ برهنه داخل حرم شد.»(همان، ص54) 

6-حفض بن بخترى‌ از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: دوران جوانى‌، در عبادت، بسیار جدّیّت مى‌‏کردم، پدرم فرمود: «پسرم! در عبادت، خودت را به سختى‌ نینداز، زیرا خداى‌ متعال وقتى‌ بنده ‏اش را دوست داشت، اعمال کم او را نیز قبول مى‌‏کند.»(همان)

7-معاویة بن وهب گفته است: با حضرت صادق علیه السلام به سوى‌ بازار مدینه مى‌‏رفتیم، سوار بر الاغ بود. نزدیک بازار رسیدیم، حضرت از حیوان سوارى‌ خود پیاده شد و به سجده افتاد، سجده‏اش طولانى‌ شد. هنگامى‌ که سر از سجده برداشت، عرض کردم: «از مرکب خود پیاده شدید و سجده کردید؟» فرمود: «یکى‌ از نعمت‏هاى‌ خدا به یادم افتاد، به همین جهت براى‌ شکر خدا سجده کردم.» عرض کردم: «در نزدیک بازار که مردم رفت و آمد دارند؟» فرمود: «کسى‌ مرا ندید.»«. همان، ص 21»

8- مالک بن انس گفته است: «مدتى‌ خدمت جعفر بن محمد رفت و آمد داشتم. او را جز در یکى‌ از این سه حال ندیدم، یا در حال نماز بود یا روزه‏دار بود یا در حال قرائت قرآن کریم. در حال نقل حدیث همیشه با وضو بود.»(. تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104 و مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص)

9- مالک بن انس گفت: در یک سفر حج، خدمت امام صادق علیه السلام بودم. در میقات، حیوان سوارى‌ خود را نگه داشت تا محرم شود، ولى‌ هر چه مى‌‏خواست لبّیک بگوید، نمى‌‏توانست. صدا در دهانش قطع مى‌‏شد. به گونه‏اى‌ که نزدیک بود از روى‌ مرکب سقوط کند. عرض کردم: «یا بن رسول‏ اللّه! چرا تلبیه نمى‌‏گویى‌؟» فرمود: چه گونه لبّیک بگویم، در حالى‌ که امکان دارد خداى‌ متعال بگوید:
«لا لبّیک و لا سعدیک»؟(. مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 142)

دوم «کار‌ و تلاش‌ و دستگیری از مستمندان» 
امام صادق (علیه‌السّلام) نه‌تنها دیگر ان را دعوت به کاروتلاش می‌کرد، بلکه‌ خود‌ نیز با وجود مـجالس درس و مناظرات درروزهای داغ‌ تابستان،در مزرعه‌اش کارمی‌کرد‌.یکی از یاران حضرت‌ می‌گوید‌:آن‌ حضرت را در باغش دیـدم،پیراهن زبروخشن بـر تن و بـیل در دست،باغ را آبیاری می‌کرد و عرق ازسر و صورتش می ریخت،گفتم:اجازه‌ دهید من کار کنم.فرمود:من کسی را دارم‌ که این کارها را بکند ولی دوست دارم مرد در راه به‌دست آوردن روزی حلال از گرمی آفتاب‌ آزار ببیندوخداوند بـبیند که من در پی روزی حلال هستم.(بحارالانوار،ج‌۴۷،ص۵۷.)

حضرت در تجارت نیز‌ چنین‌ بود و بر رضایت‌ خداوند تاکید داشت لذا وقتی کار پرداز اوکه با سرمایه امام برای تجارت به مصر رفت و با سودی کلان برگشت، امام از او پرسید:این هـمه سـودرا چگونه‌ به‌دست آورده‌ای؟او گفت:چون مردم نیازمند کالای ما بودند،ما هم به قیمت گزاف فرو ختیم.امام فرمود:سبحان الله! علیه مسلمانان هم‌پیمان شدید که کالایتان را جزدر برابرهردینارسرمایه‌ یک‌ دینارسود نفروشید!امام اصل سرمایه را برداشت و سودش را نپذیرفت و فرمود:ای مصادف! چکاچک شمشیرها ازکسب روزی حلال آسانتر است(وسایل‌ الشیعه‌، ج‌۶‌، ص۱۶۰-۱۴۱.)،(سبحان الله تحلفون علی قوم ا لا تبیعونهم الابربح‌ الدیـنار دیـنارا..ثم قال:یا مصادف! مجالده‌السیوف اهون‌من طلب الحلال.)

حقیقت این است که امام علیه السلام در نهایت علاقه به‌ کار‌و تلاش‌،هر گز فریفته درخشش درهم و دینار نـمی‌شد‌ و مـی‌دانست‌ که‌ بهترین کار از نظر خداوند تقسیم دارایی خود با نیازمندان است،حقیقتی که ما هرگز از عمق جان بدان ایمان عملی نداشته و نداریم‌.امام‌ خود درباره‌ باغش می فرمود:وقتی خرماها می‌رسد،می گو یم دیـوارهارا بـشکافند‌ تا‌ مردم وارد شوندوبخورند،هـمچنین می گویم ده ظـرف‌ خرما که برسرهریک ده نفر بتوانندبنشینند،آماده سازندتا وقتی ده‌ نفر‌خوردند‌،ده نفردیگر بیایند و هریک،یک مدخرما بخورند.ان‌گاه مـی‌خواهم‌ بـرای تـمام همسا یگان باغ (پیرمرد،پیرزن،مریض،کودک وهر کس دیـگر کـه توان آمدن به باغ را نداشته)یک‌ مد خرما‌ ببرند‌.پس مزد باغبان و کارگران را می‌دهم و باقی مانده محصول را به مدینه‌ آورده‌ بین نـیازمندان تـقسیم مـی‌کنم ود ست آخراز محصول چهارهزار دیناری، چهارصددرهم برایم‌ می‌ماند(بحار الانوا،ج‌۴۷،ص۵۹)

سوم «پارسایی و ساده‌زیستی» 
از خصیصه های اسوه ای امام صادق علیه السلام «پارسایی،زهد و ساده زیستی» است که با وجود فراهم بودن امکانات به حداقل قانع بود از همین رو همانند مردم معمولی لباس می‌پوشید و در زندگی رعایت اقتصاد را می‌کرد ‌‌می‌فرمود‌: بهترین‌ لباس در هـر زمان، لبـاس مـعمول همان‌ زمان است. 

لذا گاه لباس نو و گاه لباس وصله‌دار‌بر تن‌ می‌کرد‌،لذا وقتی سفیان ثوری به وی اعتراض می‌کردکه:پدرت علی‌ لباسی چنین گرانبهای نمی‌پوشید‌، فرمود‌: زمان علی (علیه‌السّلام)زمان فقر و اکنون زمان غـنا و فـراوانی اسـت و پوشیدن آن لباس در‌ این‌ زمان‌،لباس شهرت است و حرام،پس آستین خودرا بالا زد و لبـاس زیـر را کـه خشن‌ بود‌، نشان داد و فرمود:لباس زیررا برای خدا و لباس نورا برای شما پوشیده‌ام‌.( اعیان الشیعه،ج۷،ص۲۶۶)

با‌ این‌ هـمه حضرت همگام و همسان با مردم بود و اجازه نمی‌داد،امتیازی برای وی و خانواده‌اش در نظر‌ گرفته‌ شـودو‌ایـن ویژگی‌ هنگام بروز بحران‌های اقتصادی و اجتماعی بیشتر بروز می‌یافت.ازجمله در‌سالی‌ که گندم در مدینه نایاب شـد،دستور داد گندم‌های‌ موجود در خانه را بفروشند و از همان،نان‌ مخلوط‌ از‌ آرد جو و گندم که خوراک بقیه مردم بـود، تـهیه کنندوفرمود:«فان‌ الله‌ یعلم‌ انی واجدان اطعمهم الحنطه علی وجهها ولکنی‌ احب ان یرانی‌ الله قـد احـسنت تقدیر المعیشه:اعـیان الشیعه ،ج۱،ص‌۵۹) خدا می‌داند که‌ می‌توانم‌ به بهترین صورت نان گندم خانواده‌ام را تهیه کنم؛اما دوسـت دارم خـداوند‌مرا‌ در حال برنامه‌ریزی صحیح‌ زندگی ببیند.»

چهارم‌«شجاعت وصلابت درمقابل طاغوتیان»
هرچندامام صادق علیه السلام در برابرمردم «متواضع» بود ولی در برابر ستمگران از هـر طایفه و رتبه ای ‌با «صلابت و شجاعت» بود و با قدرت در برابر آنان می‌ایستاد و این شهامت را داشت که سخن حق را به زبان آورده و اقدام‌ حق‌طلبانه را انجام دهـد، هـر چند‌ بـا‌ عکس‌العمل‌ تندی‌ رو‌به‌رو شود، لذا وقتی منصور از ‌او‌ پرسید: «یـاابا عـبدالله لم خـلق ‌الله الذباب‌، فقال: لیذل به الجبابره؛ چرا خداوند مگس را خلق‌ کرد؟» فـرمود: تـا جباران را خوار کند. و به‌ این‌ ترتیب منصور را متوجه قدرت الهی کرد (تهذیب الکمال،ج۱،ص۹۵.)

و آن‌گاه که فرماندار مدینه‌ در‌ حضور بنی‌هاشم در خطبه‌های نماز‌ به‌ علی (علیه‌السّلام) دشنام داد، امام چنان‌ پاسخی کوبنده داد که فرماندار خطبه را نـاتمام گـذاشت‌ و به‌ سوی‌ خانه‌اش راهی شد. وسایل‌ الشیعه ج16،ص423).

منبع: «تحلیل جامع زندگانی 65 ساله امام صادق علیه السلام»/سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

8
مهر

«تحلیل جامع زندگانی 65 ساله امام صادق علیه السلام»| قسمت اول

هرچند ذوات معصومین علیهم السلام «کلهم من نور واحد» اند، ولی به دلیل موقعیت ها هریک از معصومین علیهم السلام اختصاصاتی دارند که معصومین دیگر آن را ندارند، از همین رو امام‌ صادق علیه السلام نیز دارای اختصاصی است که این اختصات در امامان پیشین و امامان بعدی وجود ندارد.

 

 

 

 

 

1-«اختصاصات امام صادق علیه السلام»

هرچند ذوات معصومین علیهم السلام «کلهم من نور واحد» اند، ولی به دلیل موقعیت ها هریک از معصومین علیهم السلام اختصاصاتی دارند که معصومین دیگر آن را ندارند، از همین رو امام‌ صادق علیه السلام نیز دارای اختصاصی است که این اختصات در امامان پیشین و امامان بعدی وجود ندارد.

نخستین از اختصاصات امام صادق علیه السلام «نقطه اتصال تشیع و تسنن» است، چرا که که مادرش «ام فروه» است، همین موجب شده است امام صادق همانگونه که ازطرف پدر «امام باقر علیه السلام» نسبش به امام علی علیه السلام می رسد، از طرف مادرش «ام فروه» نیز نسبش به ابوبکر برسد، چرا که مادر امام صادق علیه السلام هم از طرف پدر و هم از طرف مادر، نسبش به ابوبکر می رسد؛ زیرا که مادر امام صادق(علیه السلام) دختر قاسم و قاسم پسر محمد و محمد پسر ابوبکر است. و همچنین مادر ام فروه اسماء دختر عبدالرحمن و عبدالرحمن هم پسر ابوبکر بوده است. ازهمین رو که شیعیان به وجود آن حضرت به دلیل انتساب به امام علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها افتخار می کنند و امام را ازخود می دانند، و اهل سنت نیز به دلیل انتساب آن حضرت به ابوبکر به وجود امام صادق علیه السلام افتخار می کنند.

ولی نکته مهمی که باید به آن توجه داشت این است اینکه در بعضی از منابع آمده است که امام صادق علیه السلام فرمودند «ان ابابکر ولدنی مرتین»؛ (الملل والنحل، ج1، ص194) من از ابوبکر دو بار متولد شدم» و به این افتخار می کرد، به دلایل مختلف صحیح نیست چراکه:

اولا: 
گر چه نسب امام از طرف مادر به ابوبکر بر می گردد؛ ولی اين روايت را که امام صادق(علیه السلام) بر آن افتخار می کرد را هيچيك از علماي شيعه صحیح ندانسته اند و تنها مرحوم ابو الفتح اربلي در كتاب كشف الغمه آن را از یک عالم سنی نقل کرده که باز مرحوم تستری آن را کذب دانسته است.(كشف الغمة: ج2، ص 374؛ الصوارم المهرقة، نور الله التستري، ص 241 و 242.)

ثانیا: 
حافظ عبد العزيز جنابذی که گفته: قال ابو عبدالله جعفر بن محمد: «لقد ولدنی ابوبکر مرتین»؛ (ابوبكر دو بار مرا به دنيا آورده). متوفاي 611 است و امام صادق (عليه السلام) در سال 148 هجري به شهادت رسيده است. چطور به صورت مستقیم این حرف را به امام نسبت می دهد در حالی که بين او و امام 463 سال فاصله وجود دارد. لذا روايت مرسله می شود و روايت مرسل ارزشي براي استدلال ندارد.(شذرات الذهب، ج 5، ص 46.) 

ثالثا:
در اینکه ام فروه مادر امام صادق(علیه السلام) بوده و از زنان پاکدامن و باعظمت و عفیف و نوه محمد بن ابی بکر بوده است، و اینکه خود محمد نیز از شیعیان مخلص علی(علیه السلام) بوده هیچ شکی نیست؛ ولی این تنها از جهت بیان نسب فامیلی است و هیچ فضلیتی را برای ابوبکر ثابت نمی کند.

رابعا:
اين روايت هم از نظر شيعيان بی ارزش است و همچنین بر طبق قواعد رجالي اهل سنت نیز بي اعتبار شناخته شده است. چرا که در سلسله سند اين روايت چندين راوي مجهول از قبیل: أبو البركات ،عبد الصمد بن علي، احمد بن محمد بن إسماعيل الآدمي و حفص بن غياث وجود دارد که علمای اهل سنت آنان را مجهول دانسته اند.(تهذيب الكمال، المزي، ج 5، ص 81-82.،خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج11، ص 46؛ ذهبي، تاريخ اسلام، ج 44، ص 287 و صفدي در الوافي بالوفيات، ج 13، ص 286؛ مستدركات علم الرجال، ج4، ص445، شماره 7909.) 

 

...

 

خامسا :
چگونه مي توان پذیرفت امام صادق(علیه السلام) به کسی که مادرش صديقه طاهره را غضبناك کرده و همچنین جدش امیرالمومنین علی(علیه السلام) او را خائن و دروغگو می دانسته است، افتخار کرده است بعضی از ظلم هایی که ابوبکر به آن اعتراف کرد این است که آخر عمرش گفت: ما خشم فاطمه را فراهم کردیم، خانه علی و فاطمه را گشودیم و…. (تاريخ الطبري، ترجمه: ج 4، ص1572؛ تاريخ يعقوبى، ترجمه، ج 2، ص17).

سادسا:
برفرض صحت و مستند بودن این گزارش‌، از این روایت هیچگونه بیان فضیلتی استفاده نمی شود بلکه امام علیه السلام صرفا در مقام بیان نسب خویش هستند که مادرش از دو جهت نسبش به ابوبکر می رسد.

دومین از اختصاصات امام صادق علیه السلام که در زمان هیچ یک ازائمه نبوده است ظهور و بروز فتنه فکری «موعودگرایی» و «ادعای مهدویت» است، چرا که عبدالله محض فرزندحسن مثنی بر این باور بودند که محمد نفس زکیه همان مهدی است، دلیل این ادعا که نفس زکیه مهدی موعود است حدیث ازپیامبر اکرم بود: «المهدی من ولدی اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی: مهدی از فرزندان من است نام او چون نام من و نام پدر او چون نام پدر من است.» و چون محمد نفس زکیه همنام با آن حضرت بود و همچنین «بین دو کتف او خال بزرگ سیاهی» بود عقیده داشتند که او مهدی اهل بیت(علیهم السلام) است و می‌گفتند که همان مهدی موعود است که مالک شرق و غرب عالم می‌شود، امام صادق علیه السلام نه تنها بیعت نکرد بلکه خطاب به عبدالله محض فرمود: این کار را نکنید. «فانّ هذا الامر لم یات بعدُ ان کنتَ تری انّ ابنک هذه هو المهدی فلیس به… یعنی: مساله مهدی که پیامبر خبرش را داده وقتش الان نیست و با جمله‌ای زیبا و با صراحت موضع خودش را مشخص کرد که «ان کنت ان تخرجه غضبا لله ولیامر بالمعروف و نهی عن المنکر فانّا و الله لا نَدعُک فانت شیخنا و نبایع اِبنَک فی الامر. یعنی: اگر شما می‌خواهید به نام مهدی این امت با محمّد بیعت کنید من بیعت نمی‌کنم چون این شخص مهدی نیست و الان هم وقت ظهور نرسیده ولی اگر قیام شما جنبه امر به معروف و نهی از منکر دارد من حاضرم بیعت کنم».

عبد الله خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند خدا تو را از غیب آگاه نساخته، و آنچه می گویی از روی حسدی است که به پسرم داری، جعفر گفت: به خدا آنچه گفتم از حسد نیست ولی این و برادرانش و فرزندانش و دست بر دوش ابو العباس نهاد، سپس دست بر دوش عبد الله بن حسن زد و گفت آری بخدا (خلافت) از آن تو و فرزندانت نیست و از آن آنهاست، و دو پسر تو کشته خواهند شد. پس برخاست و بر دست عبد العزیز پسر عمران تکیه کرد و گفت: آن را که ردای زرد پوشیده دیدی؟ (مقصودش ابو جعفر بود) -آری! -به خدا او آنان را می کشد. -محمد را؟ -بلی!من به خود گفتم پروردگار چنین چیزی بدو نگفته، بلکه حسد او را واداشته است این سخن را بگوید. ولی به خدا سوگند، نمردم تا دیدم منصور هر دو را کشت. :ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ۱۴۰۸ق،ص 185،186الارشاد، ج2، ص192، 191‌»

سومین اختصاصا ت امام صادق علیه السلام نهادینه کردن و رسمیت پیدا کردن مذهب تشیع با نام آن حضرت بنام «مذهب جعفری» است، به این معنا هر چند مذهب تشیع درسال سوم بعثت و با نزول آیه 214 سوره شعراء «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» پیامبر گرامی اسلام پایه فکری و حتی نام تشیع را بنا گذاشت، ولی در زمان امام صادق (ع) به علت درگیری های بنی امیه و بنی عباس بر سر تصرف خلافت بوجود آمد و این زمان دقیقا مصادف شده بود با زمان امامت امام ششم ( 114 تا 148 زمان امامت امام ششم و سال 132 سال انقراض سلسله اموی بوده است). 

امام از این دو فرصت به دست آمده نهایت استفاده را برای تبلیغ مذهب تشیع و بیان احکام فقهی اسلام را با تشکیل کلاس های درس که تعداد دانشجویان ایشان را در مدت امامتشان بالغ بر 4000 نفر می دانند اقدام نمودند و حتی دو نفر از رؤسای مذاهب اهل تسنن یعنی ابو حنیفه و مالک بن انس در نزد ایشان درس می خواندند و شافعی و احمدبن حنبل هم از شاگردان شاگردان ایشان محسوب می شوند .

لذا با توجه به مطالب فوق و اوج گسترش معارف اسلامی و فقه و احکام اسلام بخصوص شیعه در زمان حضرت امام صادق (ع)، مذهب شیعه از آن زمان به بعد به عنوان مذهب جعفری نامیده شد.

چهارمین اختصاصات امام صادق علیه السلام، بروز و ظهورگسترده فتنه فکری غلو و «غلات» است، به این معنا هرچند در زمان ائمه دیگر تفکر و اندیشه «غلات» وجود داشته است، ولی در عصر امام صادق (ع) غلوّ و غلات، رشد چشم گیری پیدا کرد. این مسئله، هم موجب زیر سؤال بردن جای گاه اهل بیت می گردید و هم مردم را در تشخیص شیعیان واقعی از غیر آن دچار مشکل می کرد، زیرا عقاید غلات با معارف اهل بیت هم سویی نداشت، رفتار آنان نیز با رفتار شیعیان واقعی، متضاد بود. از این رو امام صادق (ع) در کنار فعالیت های علمی دیگر، با غلات و غلوّگرایی مبارزه نمود، زیرا هرگونه ارتباط و مراوده با غلات، اثرات سوء اعتقادی و اجتماعی… در پی داشت. به همین دلیل و برای حفظ شیعه اصیل و نهادینه کردن آن لازم بود امام صادق(ع) با آنها مبارزه آشکاری را شروع کند و افکار و نظریات باطلشان را از ساحت شیعه دور کند، چرا که در غیر این صورت اثری از شیعه واقعی باقی نمی ماند و این مذهب بازیچه دست بوالهوسانی می شد که با تأثّر از فرهنگ های مسیحی - یهودی، چهره ای دیگر از شیعه ارائه می دادند.

از همین رو امام‌ صادق علیه السلام درنفی غلات و دور کردن تشیع از الوده شدن به این مرام فاسد چند گام برداشت:

گام اول 
امام صادق علیه السلام عقائد و باور غلط «غلات» را که حضر ت را «اله یانبی» می پنداشتند به شدت رد و نفی کردند و امام(علیه السّلام) کوشید تا با تکفیر غلات، آنان را از جامعه مسلمین طرد کرده و حوزه فکری شیعه را از آلودگی‌ های آنان به طور کامل رهایی بخشد.

از همین رو فرمودند: «مَنْ قَالَ إِنَّا أَنْبِیَاءٌ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ مَنْ شَکَّ فِی ذَلِکَ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ» (اختیار معرفة الرجال، 130)؛کسی که بگوید ما نبی هستیم، لعنت خدا بر او باد، کسی که در این امر تردید کند بر او هم لعنت خدا باد)،وازاینکه برخی از غالیان لفظ «اله» را با «امام(علیه السّلام)» یکی گرفته در تأویل آیه: «هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ» اظهار می‌کردند که مقصود از اِلهِ زمین، همان امام(علیه السّلام) است. امام صادق(علیه السّلام) آنها را بدتر از مجوس و یهود و نصارا و مشرکین دانستند.(همان، ص 30)

و چون غلات جنبه‌ «الوهیت» را به امامان نسبت می دادند. آن حضرت می‌ فرمود: «لَعَنَ اللهُ مَنْ قَالَ فِینَا مَا لَانَقُولُهُ فِی أَنْفُسِنَا وَ لَعَنَ اللّهُ مَنْ أَزَالَنَا عَنِ الْعُبُودِیَّةِ لِلّهِ، اَلَّذِی خَلَقَنَا وَ إِلَیْهِ مَآبَنَا وَ مَعَادَنَا وَ بِیَدِهِ نَوَاصِینَا»(همان، ص302)؛ (لعنت خداوند بر کسی که چیزی در حق ما بگوید که ما خود نگفته‌ ایم، لعنت خداوند بر کسی که ما را از عبودیت برای خدایی که ما را خلق کرده و بازگشت ما به سوی او و سرنوشت ما در ید قدرت اوست، جدا سازد). همچنین در روایت دیگری آمده که حضرت فرمودند: «لَعَنَ اللّهُ الْمُفَوِّضَةَ(14) 
فَإِنَّهُمْ صَغَّرُوا عِصْیَانَ اللهِ وَ کَفَرُوا بِهِ وَ أَشْرَکُوا وَ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فِرَاراً مِنْ إِقَامَةِ الْفَرِائِضِ وَ أَدَاءِ الْحُقُوقِ»(علل الشرایع، ج1، ص127)؛ (خداوند مفوضه را لعنت کند. آنها عصیان .

گام دوم
برای آن که شیعیان بتوانند قدرت نقد احادیث متعارض را، که بسیاری از آنها ساخته غالیان بود، پیدا کنند، امام علیه السلام قرآن را به عنوان ملاک معین کردند. از جمله فرمودند: «لَاتَقْبَلُوا عَلَیْنَا حَدِیثاً اِلَّا مَا وَافَقَ الْقُرْآنَ وَ السُّنَّةَ أَوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أَحَادِیثِنَا الْمُتَقَدِّمَةِ؛ فَإِنَّ الْمُغَیْرَةَ بْنَ سَعِیدٍ لَعَنَهُ اللهُ دَسَّ فِی کُتُبِ أَبِی أَحَادِیثَ لَمْ یُحَدِّثْ بِهَا أَبِی؛ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لَاتَقْبَلُوا عَلَیْنَا مَا خَالَفَ قُوْلَ رَبِّنَا تَعَالَی وَ سُنَّةَ نَبِیّنَا(صلّی اللّه علیه و آله) فَإِنَّا إِذَا حَدَّثَنَا قُلْنَا: قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ»(مناقب لامام امیر المومنین بن عليه‌ السلام، لسلیمان کوفی، ج2، ص224)؛ (آنچه را که از ما روایت می‌ کنند جز آن که موافق قول خدا و رسول بوده و یا شاهدی از سخنان پیشین ما بر آنها داشته باشید نپذیرید. مغیرة بن سعید که خداوند او را لعنت کند، در کتب پدرم احادیثی را وارد کرد که هرگز از پدرم نبود. از خداوند بترسید و آنچه را که از ما نقل کرده و مخالف قول خدا و پیامبر ماست نپذیرید. ما وقتی حدیثی نقل می‌ کنیم و می‌ گوییم: خداوند یا رسول او فرموده است).

امام(علیه السّلام) برای طرد غلات از جامعه شیعه، عقاید آنان را مورد انکار قرار داده و با میزان قرار دادن «کتاب الله» برای سنجش نقل‌ ها و گفته‌ های خود، از شیعیان می‌ خواست ادعاهای نادرست غلات را نپذیرند. بنا به نقل «شهرستانی»، «سدیر صیرفی» نزد امام(علیه السّلام) آمد و گفت: جانم به فدای تو باد! شیعیانِ شما درباره شما اختلاف کرده‌ اند، بعضی اظهار می‌ کنند که در گوش شما سخن گفته می‌ شود؛ بعضی گویند به شما وحی می‌ شود؛ بعضی گویند به قلب شما الهام می‌ شود؛ بعضی گویند در خواب می‌ بینید؛ بعضی گویند به کتب آباء خویش فتوا می‌ دهید. کدام یک را باید اخذ نمود؟ امام(علیه السّلام) فرمود: «لَاتَأْخُذُ بِشَیْ‌ءٍ مِمَّا یَقُولُونَ، نَحْنُ حُجَّةُ اللّهِ وَ أُمَنَاءُهُ عَلَی خَلْقِهِ، حَلَالُنَا مِنْ کِتَابِ اللهِ وَ حَرَامُنَا مِنْهُ»(مجله تراثنا، شماره، 12،ص18)؛ (آنچه را که گفته شده رها کن، ما حجّت خداوند و امین او بر خلق او هستیم، حرام و حلال ما از کتاب خداوند است). این روایت نشان می‌ دهد که به سبب القائات نادرست غالیان، این تصوّر برای برخی پیش آمده که آیا به راستی ائمه(علیهم السّلام) دین جدیدی آورده و وحی تازه‌ای به آنان می‌ شود یا مسأله به گونه دیگری است؟ امام(علیه السّلام) با تأکید بر این که آنان هر چه دارند همان مطالب کتاب الله است از شیعیان می‌ خواستند تا از پیروی و پذیرش این عقاید نادرست خودداری کنند با این حرکت صحیح امام صادق(علیه السّلام)بود شیعیان اصیل ازفتنه فکری غلوّ رهایی یافتند.

گام سوم
امام صادق(علیه السّلام) شیعیان به ویژه جوانان را از نشست و برخاست با هر اهل بدعتی، بر حذر می‌ داشت: «وَ احْذَرْ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْبِدَعِ فَإِنَّهَا تُنْبِتُ فِی الْقَلْبِ کُفْراً وَ ضَلَالاً مُبِیناً»(مستدرک الوسائل، ج12، ص315)؛ (از همنشینی با اهل بدعت پرهیز کن؛ زیرا باعث رشد و نموّ کفر و گمراهی آشکار در قلب می‌ شود).

امام(علیه السّلام) نسبت به جوانان شیعه حساسیت زیادتری داشته و می‌ فرمودند: «اُحْذُرُوا عَلَی شَبَابِکُمْ الْغُلَاةَ لَایُفْسِدُوهُمُ الْغُلَاةُ شَرُّ خَلْقِ اللهِ، یُصَغِّرُونَ عَظَمَةَ اللهِ وَ یُدَعُّونَ الرُّبُوبِیَّةَ لِعِبَادِ اللهِ»(امالی طوسی، ج2، ص246) ؛ (درباره جوانان خویش از این که غلاة آنان را فاسد کنند بترسید،غلاة بدترین دشمنان خدا هستند، عظمت خدا را کوچک کرده و برای بندگان خداوند ادعای ربوبیت می‌ کنند)

گام چهارم 
حکم قتل غلات را به دلیل ارتداد وانکار بدیهیات دین که نفی «توحید ونبوت» بود، در ملاقات «عیسی الحجرانی» صادرکردند، چرا که راوی می گوید«: نزد جعفر بن محمد الصادق(علیهما السّلام) آمده، پرسیدم: آیا آنچه را از این قوم شنیدم باز گویم؟ امام(علیه السّلام) فرمود: بگو. گفتم: «فَإِنَّ طَائِفَةً مِنْهُمْ عَبَدُوکَ وَ اتَّخَذُوکَ إِلَهاً مِنْ دُونِ اللهِ وَ طَائِفَةً أُخْرَی وَالَوْا لَکَ النُّبُوُّةَ وَ …»؛ (دسته‌ای از اینان تو را عبادت می‌ کنند و تو را الهی جز اللّه می‌ دانند؛ دسته‌ای دیگر تو را در حد نبوّت بالا می‌ برند …). امام(علیه السّلام) آن قدر گریه کرد که محاسنش از قطرات اشک پر شد، آنگاه فرمود: «إِنْ أَمْکَنَنِیَ اللّهُ مِنْ هَؤُلَاءِ فَلَمْ أَسْفَکْ دِمَائَهُ سَفَّکَ اللهُ دَمَ وُلْدِی عَلَی یَدِی :اگر خداوند مرا بر آنان مسلط کرد و خون آنان را نریختم، خداوند خون فرزندم را به دستم بریزد:تاريخ جرجان، ص322و323»

چهارمین اختصاصات امام صادق علیه السلام شکل گیری «حکومت نفاق، تزویر ودوریی عباسیان»درعصر امام علیه السلام بوده است،چراکه حکومت اموی ومروانی هرچند باطل محض بودند ولی کفر عریان بودند مقابله باانان هرچند سخت وهزینه بربود ولی به مراتب آسانتر ازحکومت عباسیان بود، جراکه حکومت بنی العباس یک پارچه نفاق ودوریی بوده است که توانست خواصی چون بنی الحسن«عبدالله محض، محمد نفس زکیه»را پیاده نظام خود کند، رویا رویی باچنین جریانی که«پيچيده فکر» و«پیجیده عمل» می کرد، آنچنان سخت ودشوار بود که کاررا برامام صادق علیه السلام ازبرخورد نظامی به مراتب سخت وسختر می نمود چراکه:

اولا
بنی العباس به درستی دریافته بودند که آنان در کنار بنی الحسین چون امام صادق علیه السلام، وبنی االحسن چون عبدالله محض ومحمد نفس زکیه هیج وجهه واعتبار ومنزلتی بین مردم ندارنددرصورت قیام ازپشتبانی مردمی برخوردارنیستند، ازهمین روازراه نفاق وارد شدند وخودشان را پشت بنی الحسن پنهان کردند فتنه مهدویت را به راه انداختتندومحمد نفس زکیه را به عنوان مهدی موعود ومنجی در بسیج کردن شیعه وسنی جلو انداختند، ازهمین رو ابو الفرج اصفهانی از عمیر بن فضل خثعمى روایت کرده است:«روزى ابوجعفر منصور را دیدم در انتظار برون آمدن کسى بود که بعدا دانستم محمد بن عبدالله بن حسن است’،چون از خانه برون آمد،ابو جعفر برجست و رداى او را گرفت تا سوار اسب شد،آن گاه جامه هاى او را بر زین اسب مرتب ساخت، من ابوجعفررا مى شناختم اما محمد را نه. از او پرسیدم: این که بود که او را چنین حرمت نهادى و رکاب او را گرفتى و جامه هایش را مرتب کردى؟ او را نمى شناسى؟ نه او محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن، مهدى ما اهل بیت است.:مقاتل الطالبین،ص239»
همچنین شیخ مفید دراینکه بنی العباس به ویژه منصور دوانیقی چه نقش پررنگی درمهدویت«محمد نفس زکیه»داشته از عیسى بن عبدالله چگونگى بیعت کردن گروهى از بنى هاشم را با محمد بن عبدالله این چنین روایت می کند: «تنى چند از بنى هاشم که ابراهیم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس،صالح بن على،ابو جعفر منصور،عبدالله بن حسن،پسران او، محمد و ابراهیم و محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان میان آنان بودند در ابواءگرد آمدند.صالح گفت:مى دانید مردم دیده به شما دوخته اند، خدا خواسته است امروزدر این مجلس فراهم آیید.اکنون با یکى از خودتان بیعت کنید و بر آن پایدار مانید تا خدا گشایشى دهد، عبدالله بن حسن پس از سپاس خدا گفت: مى دانید پسرم (محمد) مهدى است. با او بیعت کنیم. ابوجعفر (منصور) گفت: چرا خود را فریب مى دهید. مردم به هیچ کس چون این جوان چشم ندوخته اند و چون دعوت او دعوت کسى را پاسخ نمى گویند. حاضران گفتند راست گفتى.این را مى دانیم و همگى با محمد بیعت کردند:مقاتل الطالبین،ص239».

ثانیا‌:
بنی العباس می دانستندکه اگر بخواهند باانتساب به عباس عموی پیغمبر و اینکه از نوادگان وی هستند قیام کنند مورد اقبال مردم قرار نمی گیرند، شعار قیامشان را «الرضی مدن آل محمد» قرار دادند و قیامشان تحت عنوان اینکه می خواهیم خلافت را به خاندان پیامبر برگردانیم اغاز کردند توانستند بسج عمومی نمایند و تا سقوط حکومت مروانیان پیش روند از همین رو درگزارش آمده است: «اینان رنگ پرچم و لباس خود را به اعتبار اینکه پرچم پیامبر سیاه بود، یا به نشانی عزای خاندان پیامبر سیاه قرار دادند: الکامل فی التاریخ، ج5، ص362»

ثالثا
برای اینکه مردم را اغوا ءکرده باشند ادعا می کردند کتابی دراختیار دارند که به صور ت رمز حکومت آنان را پیش بینی کرده است، چراکه دراین کتاب آمده است: «ان(ع) ابن(ع) سییقتل (م) ابن (م) وان را اینگونه تاویل می کردند مقصود عین اول«عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس» سر شاخه حکومت عباسیان ودو میم «مروان بن محمدبن مروان» است که به دست عبد الله بن عباس کشته می شود وحکومت عباسی تشکیل می گردد: الامام الصادق والمذاهب الاربعه،ج2، ص 309» بنی العباس که مثلت سه برادر «ابراهیم امام، سفاح، منصور» بدند رهبری قیام را بعهده گرفته و باچنین شگرد های مزورانه قیام برعلیه حکومت مروانیان را آغاز کردند، تا تشکيل حکومت بنی العباس وحذف عبدالله محض و فرزندش محمد نفس زکیه که دیر متوجه هدف پنهانی آنان شده بودند پیش رفتند، تنها امام صادق علیه السلام بود که نیت آنان راخوانده بود وباانان همراهی نکرد، وتوانست شیعه را از این بحران سیاسی پیجیده عبور دهد وآنان راه هزینه وخرج این دسته از مزوران و افراد دو رو نکند.

منبع: «تحلیل جامع زندگانی 65 ساله امام صادق علیه السلام»/سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

8
مهر

ولادت پيامبر اسلام(ص)

عموم سيره نويسان اتّفاق دارند كه تولّد پيامبر گرامي اسلام - صلي الله عليه و آله- در عام الفيل در سال 570 ميلادي بوده است. زيرا آن حضرت به طور قطع، در سال 632 ميلادي درگذشته است و سنّ مبارك او 62 تا 63 سال بوده است. بنابر اين، ولادت او در حدود 570 ميلادي خواهد بود.

 

 

 

اكثر محدثان و مورخان بر اين قول اتفاق دارند كه تولد پيامبر، در ماه « ربيع الاول » بوده، ولي در روز تولد او اختلاف دارند. معروف ميان محدّثان شيعه اين است كه آن حضرت، در هفدهم ربيع الاول، روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشود؛ و مشهور ميان اهل تسنن اين است كه ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است.

مراسم نامگذاري پيامبر اسلام
روز هفتم فرا رسيد. « عبدالمطلب »، براي عرض سپاسگزاري به درگاه الهي گوسفندي كشت و گروهي را دعوت نمود و در آن جشن باشكوه، كه از عموم قريش دعوت شده بود؛ نام فرزند خود را « محمّد » گذارد. وقتي از او پرسيدند: چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب كرديد، در صورتي كه اين نام در ميان اعراب كم سابقه است؟ گفت: خواستم كه در آسمان و زمين ستوده باشد. در اين باره « حسان بن ثابت » شاعر رسول خدا چنين مي گويد:

فشــــق له من اسمه ليجله فذوالعرش محمود و هذا محمد
آفريدگار، نامي از اسم خود براي پيامبر مشتق نمود. از اين جهت خدا « محمود » (پسنديده) و پيامبر او « محمد » (ستوده) است و هر دو كلمه از يك مادّه مشتقند و يك معني را مي رسانند.

قطعاً الهام غيبي در انتخاب اين نام بي دخالت نبوده است. زيرا نام محمد، اگر چه در ميان اعراب معروف بود، ولي كمتر كسي تا آن زمان به آن نام ناميده شده بود. طبقِ آمار دقيقي كه بعضي از تاريخ نويسان به دست آورده اند، تا آن روز فقط شانزده نفر به اين اسم نامگذاري شده بودند. چنانكه شاعر در اين باره گويد:

ان الذين سموا باسم محمّد من قبل خير الناس ضعف ثمان

كساني كه به نام محمد، پيش از پيامبر اسلام نام گذاري شده بودند، شانزده نفر بودند.

« احمد » يكي از نام هاي مشهور پيامبر اسلام بود
هر كس مختصر مطالعه اي در تاريخ زندگي رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ داشته باشد؛ مي داند كه آن حضرت، از دوران كودكي دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب مي كردند. يكي « محمد » كه جد بزرگوارش عبدالمطلب براي او انتخاب كرده بود، و ديگري « احمد » كه مادرش آمنه او را به آن، ناميده بود. اين مطلب يكي از مسلمات تاريخ اسلام است و سيره نويسان اين مطلب را نقل كرده اند و مشروح اين مطلب را در سيره حلبي مي توانيد بخوانيد.

عموي گرامي وي، « ابوطالب » كه پس از درگذشت « عبدالمطلب » كفالت و سرپرستي « محمد » به او واگذار شده بود؛ با عشق و علاقه زائد الوصفي، چهل و دو سال تمام، پروانه وار به گرد شمع وجود وي گشت، و از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دريغ ننمود. در اشعاري كه درباره برادرزاده خود سروده، گاهي از او به نام « محمد »، و گاهي به نام « احمد » اسم برده است و اين خود حاكي از آن است كه در آن زمان يكي از نامهاي معروف وي همان « احمد » بوده است.

 

...

 

دوران شيرخوارگي پيامبر
نوزاد قريش فقط سه روز از مادر خود شير خورد، و پس از او، دو زن ديگر به افتخار دايگي پيامبر نائل شده اند:

1ـ ثويبه: كنيز ابولهب كه چهار ماه او را شير داد. عمل او، تا آخرين لحظات مورد تقدير رسول خدا و همسر پاك او (خديجه) بود. وي قبلاً حمزه عموي پيامبر را نيز شير داده بود. پس از بعثت، پيامبر كسي را فرستاد تا او را از « ابولهب » بخرد. وي امتناع ورزيد، امّا تا آخر عمر از كمك هاي پيامبر بهره مند بود. هنگامي كه پيامبر اكرم از جنگ خيبر بر مي گشت، از مرگ او آگاه شد و آثار تأثر در چهره مباركش پديد آمد. از فرزند او سراغ گرفت تا در حقّ او نيكي كند، ولي خبر يافت كه او زودتر از مادر خود فوت كرده است.

2ـ حليمه: دختر ابي ذؤيب كه از قبيله سعد بن بكر بن هوازن بوده است و فرزندان او عبارت بودند از: عبدالله، انيسه، شيماء؛ آخرين فرزند او از پيامبر اكرم پرستاري نيز نموده است. رسم اشراف عرب اين بود كه فرزندان خود را به دايه ها مي سپردند؛ و دايگان معمولاً در بيرون شهرها زندگي مي كردند تا كودكان را در هواي صحرا پرورش دهند؛ و رشد و نمو كامل، و استخوان بندي آنها محكمتر شود؛ و ضمناً از بيماري وباي شهر « مكه » كه خطر آن براي نوزادان بيشتر بود مصون بمانند؛ و زبان عربي را در يك منطقه دست نخورده فرا گيرند. در اين قسمت دايگان قبيله ي « بني سعد » مشهور بودند. آنها در موقع معيني به مكه مي آمدند، و هر كدام نوزادي را گرفته همراه خود مي بردند. چهار ماه از تولد پيامبر اكرم گذشته بود كه دايگان قبيله بني سعد به مكه آمدند و آن سال، قحطي عجيبي بود، از اين نظر به كمك اشراف بيش از حد نيازمند بودند.

برخي از تاريخ نويسان مي گويند: هيچ يك از دايگان حاضر نشد به محمد شير دهد، زيرا بيشتر طالب بودند كه اطفال غير يتيم را انتخاب كنند تا از كمكهاي پدران آنها بهره مند شوند، و نوعاً از گرفتن طفل يتيم سر باز مي زدند. حتي حليمه اين بار از قبول او سر باز زد ولي چون بر اثر ضعف اندام، هيچ كس طفل خود را به او نداد؛ ناچار شد كه نوه ي عبدالمطلب را بپذيرد و با شوهر خود چنين گفت كه: برويم همين طفل يتيم را بگيريم و با دست خالي برنگرديم، شايد لطف الهي شامل حال ما گردد. اتفاقاً حدس او صائب درآمد، از آن لحظه كه آماده شد به « محمد »، آن كودك يتيم، خدمت كند؛ الطاف الهي سراسر زندگي او را فرا گرفت.

نخستين قسمت اين تاريخ افسانه اي بيش نيست، زيرا عظمت خاندان بني هاشم؛ و شخصيت مردي مانند « عبدالمطلب » كه جود و احسان، نيكوكاري و دستگيري او از افتادگان، زبانزدِ خاص و عام بود، سبب مي شد كه نه تنها دايگان سر باز نزنند بلكه مايه ي سر و دست شكست دايگان درباره او مي گرديد. از اين جهت اين بخش از تاريخ افسانه اي بيش نيست.

علت اينكه او را به ديگر دايگان ندادند، اين بود كه: نوزاد قريش سینه هيچ يك از زنان شيرده را نگرفت. سرانجام، حليمه ي سعديه آمد سینه او را مكيد. در اين لحظه وجد و سرور خاندان عبدالمطلب را فرا گرفت.

عبدالمطلب رو به حليمه كرد و گفت: از كدام قبيله اي؟ گفت: از « بني سعد ». گفت: اسمت چيست؟ جواب داد: حليمه. عبدالمطلب از اسم و نام قبيله او بسيار مسرور شد و گفت: آفرين آفرين، دو خوي پسنديده و دو خصلت شايسته، يكي سعادت و خوشبختي و ديگري حلم و بردباري.

دوران كودكي پيامبر
صفحات تاريخ گواهي مي دهد كه: زندگاني رهبر عاليقدر مسلمانان، از آغاز كودكي تا روزي كه براي پيامبري برگزيده شد؛ متضمن يك سلسله حوادث شگفت انگيز است و تمام اين حوادثِ شگفت انگيز، جنبه ي كرامت داشته و همگي گواهي مي دهند كه حيات و سرگذشت رسول گرامي يك زندگاني عادي نبوده است.

1ـ تاريخ نويسان، از قول حليمه چنين نقل مي كنند كه او مي گويد: آنگاه كه من پرورش نوزاد «آمنه» را متكفل شدم؛ در حضور مادر او، خواستم او را شير دهم. سینه چپ خود را كه داراي شير بود در دهان او نهادم؛ ولي كودك به سینه راست من بيشتر متمايل بود. اما من از روزي كه بچه دار شده بودم، شيري در سینه راست خود نديده بودم. اصرار نوزاد، مرا بر آن داشت كه سینه راستِ بي شير خود را در دهان او بگذارم. همان دم كه كودك، شروع به مكيدن كرد، رگهاي خشك آن پر از شير شد و اين پيش آمد موجب تعجب همه حضار گرديد.

2ـ باز او مي گويد: از روزي كه « محمد » را به خانه خود بردم؛ روز به روز خير و بركت در خانه ام بيشتر شد، و دارايي و گلّه ام فزونتر گرديد[.

ما در قرآن، نظاير اين جريان را درباره مريم (مادر عيسي) مي خوانيم: مثلاً مي فرمايد: وقتي وضع حمل مريم فرا رسيد، به درختي پناه برد و (از شدّت درد و تنهايي و وحشت از اتّهام) از خدا تمناي مرگ كرد. در اين موقع صدايي شنيد: « غمناك مباش، پروردگار تو چشمه آبي زير پاي تو قرار داده و درخت (خشكيده ي) خرما را تكان ده، خرماي تازه بر تو مي ريزد».

اگر چه ميان مريم وحليمه، از نظر مقام و ملكات فاضله، فاصله زياد است. ولي اگر لياقت و آراستگي خود « مريم »، موجب اين لطف الهي شده؛ اينجا هم ممكن است مقام و منزلتي كه اين نوزاد در درگاه خدا دارد، سبب شود كه خدمتكار آن حضرت مشمول لطف الهي گردد.

بازگشت به آغوش خانواده
دايه مهربان محمد، پنج سال از وي محافظت كرد، و در تربيت و پرورش او كوشيد. در طيّ اين مدّت زبان عربي فصيح را آموخت، كه بعدها حضرتش به اين افتخار مي كرد. سپس حليمه او را به مكه آورد، و مدتي نيز آغوش گرم مادر را ديد، و تحت سرپرستي جدّ بزرگوار خود قرار گرفت؛ و يگانه مايه تسلي بازماندگان « عبدالله »، همان فرزندي بود كه از او به يادگار مانده بود.

سفري به « يثرب » و مرگ مادر
از روزي كه نوعروس عبدالمطلب (آمنه) ، شوهر جوان و ارجمند خود را از دست داده بود؛ پيوسته مترصد فرصت بود كه به « يثرب » برود و آرامگاه شوهر خود را از نزديك زيارت كند، و در ضمن، از خويشان خود در يثرب، ديداري به عمل آورد.

با خود فكر كرد كه فرصت مناسبي به دست آمده، و فرزند گرامي او بزرگ شده است و مي تواند در اين راه شريك غم او گردد. آنان با « امّ اَيمَن »، بار سفر بستند و راه يثرب را پيش گرفتند و يك ماه تمام در آنجا ماندند. اين سفر براي نوزاد قريش، با تألمات روحي توأم بود. زيرا براي نخستين بار ديدگان او به خانه اي افتاد كه پدرش در آن جان داده و به خاك سپرده شده بود و طبعاً مادر او تا آن روز چيزهايي از پدر وي براي او نقل كرده بود.
هنوز موجي از غم و اندوه در روح او حكمفرما بود كه ناگهان، حادثه ي جانگداز ديگري پيش آمد، و امواجي ديگر از حزن و اندوه به وجود آورد. زيرا موقع مراجعت به مكه، مادر عزيز خود را در ميان راه، در محلي به نام « اَبواء » از دست داد.

اين حادثه محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را بيش از پيش، در ميان خويشاوندان عزيز و گرامي گردانيد، و يگانه گلي كه از اين گلستان باقي مانده بود، فزون از حد مورد علاقه ي عبدالمطلب قرار گرفت. از اين جهت او را از تمام فرزندان خود بيشتر دوست مي داشت و بر همه مقدم مي شمرد.

در اطراف كعبه، براي فرمانرواي قريش (عبدالمطلب) بساطي پهن مي كردند. سران قريش و فرزندان او در كنار بساط حلقه مي زدند، هر موقع چشم او به يادگار « عبدالله » مي افتاد، دستور مي داد كه راه را باز كنند تا يگانه بازمانده ي عبدالله را روي بساطي كه نشسته است بنشاند.

قرآن مجيد، دوره يتيمي پيامبر را در سوره « الضحي » ياد آور مي شود و مي گويد: « الم يجدك يتيماً فآوي؛ مگر تو را يتيم نيافت و پناه نداد؟ »

حكمت يتيم گشتن نوزاد قريش، براي ما چندان روشن نيست. همين قدر مي دانيم كه سيل خروشان حوادث بي حكمت نيست، ولي با اين وضع مي توان حدس زد كه خدا خواست رهبر جهانيان، پيشواي بشر، پيش از آنكه زمام امور را به دست بگيرد و رهبري خود را آغاز كند، شيريني و تلخي روزگار را بچشد و در نشيب و فراز زندگي قرار گيرد؛ تا روحي بزرگ و رواني بردبار و شكيبا پيدا كند، و تجربياتي از سختيها بيندوزد، و خود را براي مواجهه با يك سلسله از شدائد، سختيها، محروميتها و دربدريها، آماده سازد.

خداي او خواست طاعتِ كسي بر گردن او نباشد؛ و از نخستين روزهاي زندگي حرّ و آزاد بار آيد، و مانند مردان خود ساخته موجبات پيشرفت و ترقي و تعالي خود را به دست خويش فراهم سازد، تا روشن گردد كه نبوغ، نبوغ بشري نيست و پدر و مادر در سرنوشت او دخالتي نداشتند و عظمت و بزرگي او از منبع وحي سرچشمه گرفته است.

مرگ عبدالمطلب
حوادث جانگداز جهان، پيوسته در مسير زندگاني انسان خودنمايي مي كنند. و مانند امواج كوه پيكر دريا، يكي پس از ديگري سر برداشته و كشتي زندگي او را مورد هدف قرار مي دهند، و ضربات شكننده ي خود را بر روح و روان آدميزاد وارد مي سازند.

هنوز امواجي از اندوه، در دل پيامبر حكومت مي كرد، كه براي بار سوم، با مصيبت بزرگتري مواجه گرديد. هنوز هشت بهار بيشتر از عمر او نگذشته بود، كه سرپرست و جدّ بزرگوار خود (عبدالمطلب) را از دست داد. مرگ « عبدالمطلب » آن چنان روح وي را فشرد كه در روز مرگ او، تا لب قبر اشك ريخت، و هيچ گاه او را فراموش نمي كرد.

 

منبع : مرکز مطالعات و پاسخگويي به شبهات حوزه علميه قم


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

8
مهر

«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق»| «قسمت سوم»

«دلیل روایی برامامت حضرت مهدی علیه السلام»

پرسش سوم این است که ایا از منظر احادیث می توان دلیلی بر اثبات امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اقامه نمود؟ 

 

 

 

 

در پاسخ باید گفت درمنابع روایی شیعه نزدیک به شش هزار حدیث، و در منابع روایی اهل سنت بیش از پنجاه حدیث بر اثبات وجود مقدس امام زمان علیه السلام روایت شده است، و به دلیل متواتر بودن احادیث، اصل اعتقاد به مهدویت نقطه مشترک بین همه فرق اسلامی است هرچند ممکن است در جزئیات اختلافی وجود داشته باشد، برای آشنایی و شناخت بیشتر با این دلیل نقلی چند حدیث به عنوان نمونه، البته بیشتر از منابع اهل سنت در اینجا می اوریم؛

1- جابر بن سمره از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل می‌کند که فرمود: «لا یزال الدین قائماً حتی تقوم الساعه او یکون علیکم اثناعشر خلیفه، کلهم من قریش»: «همواره این دین تا روز قیامت باقی است، تا دوازده نفر خلیفه که تمامشان از قریش‌اند بر شما خلافت کنند.» (البخاری، 4/161).

2- علی رضی الله تعالی عنه نقل می‌کند: «لو لم یبق من الدهر الا یوم لبعث الله رجلاً من اهل‌بیتی یملأها عدلاً کما ملئت جوراً»: «اگر باقی نماند از دنیا مگر یک روز، خداوند مردی از اهل‌بیتم را برانگیزد. او زمین را پر از عدل و داد کند همان‌گونه که از ظلم و ستم پر شده باشد.» (سنن ابوداود، 4/107).

3- ام‌سلمه از پیامبر اکرم(ص) نقل می‌کند که فرمود: «المهدی من ولد فاطمه(س)»: «مهدی از فرزندان فاطمه(س) است.» (سنن ابن‌ماجه، 2/1368).

4- «المهدی منا اهل‌البیت، یصلحه الله فی لیله»: «مهدی از ما اهل‌بیت است که خداوند (در ظهور) او را در یک شب اصلاح نماید.» (همان، 2/1367).

5- هم‌چنین ثوبان از پیامبر اکرم(ص) روایت می‌کند: «… ثم یجیء خلیفه الله مهدی، فاذا سمعتم به فأتوه فبایعوه، فانه خلیفه الله المهدی»: «… خلیفه‌ی خدا حضرت مهدی می‌آید، پس هنگامی‌که شنیدید نزد او بشتابید و با او بیعت کنید که او خلیفه‌الله «مهدی» است.» (همان، 2/530).

6- از پیامبر گرامی اسلام(ص) روایت شده است که فرمود: «لا تزال طائفه من امتی تقاتل علی الحق حتی ینزل عیسی بن مریم(ع) عند الطلوع الفجر ببیت‌المقدس، ینزل علی المهدی و یقول المهدی: تقدم یا نبی‌الله، فصل بنا، فیقول: هذه الامه امراء بعضهم علی بعض»: «طایفه‌ای از امت من همواره برای دفاع از حق می‌جنگند تا عیسی بن مریم به هنگام طلوع فجر در بیت‌المقدس فرود می‌آید، آن‌گاه به نزد مهدی می‌آید، پس مهدی می‌گوید: ای پیامبر خدا، جلو بایست و برای ما نماز بگذار، «عیسی» می‌گوید: این امت برخی بر برخی دیگر امیرند (یعنی شما جلو بایست)» (صحیح مسلم، 1/94).

7- رسول خدا (صلی الله علیه و آله):«لا تَذْهَبُ الدُّنْیا حَتّی یَقُومَ بِأَمْرِ اُمّتی رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ الحُسَیْنِ، یَمْلأَها عَدلاً کما مُلِئَتْ ظُلما وَجَوْرا؛دنیا به آخر نمی رسد، تا آنکه مردی از فرزندان حسین (علیه السلام)، امر امّت را به دست می گیرد و جهان را پر از عدل و داد می کند، آنگونه که پر از جور و ستم شده باشد:بحار الانوار، ج۵۱، ص۶۶».

8- رسول خدا (صلی الله علیه و آله)فرمود:«لا تَقُومُ السّاعَهُ حتّی یَلِیَ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بیتی یُواطِیء إسْمُهُ اِسْمی؛قیامت برپا نخواهد شد، تا آنکه مردی از خاندان من به حکومت برسد که همنام من است:کنز العمّال، حدیث ۳۸۶۹۲».

نکته بسیار مهم این است علمای اهل سنت، نه تنها به نقل روایات در رابطه به امامت حضرت مهدی(عج) در صحاح خود و دیگر کتب معتبر اهتمام ورزیده‌اند، بلکه گروه زیادی از شخصیت‌های برجسته‌ی ایشان اعتراف کرده‌اند که این احادیث، مشهور و یا متواتر است.

ازهمین روست محی الدین عربی عارف برجسته‌ی جهان تسنن در «فتوحات» باب 366 درباره‌ی مهدی(ع) چنین می‌گوید:
«لاجرم مهدی(ع) قیام خواهد کرد لیکن پس از آن که زمین از ظلم و جور پر شود که آن حضرت آن را از عدل و داد پر خواهد کرد و اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند خدای تعالی آن یک روز را چنان طولانی کند تا آن‌که این خلیفه از خاندان رسول خدا(ص) از فرزندان فاطمه(س) که جدش حسین بن علی(ع) و پدرش حسن عسکری(ع) … ولایت مردم را به دست گیرد. او هم‌نام رسول خدا(ص) است که مسلمانان میان رکن و مقام با او بیعت می‌کنند»

منبع:«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق» سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...